اشک اسمان
هرکی خوابه خوش به حالش ما به بیداری دچاریم...
بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است نغمه ام دلگیر و افسرده است نه سرودی؛ نه سروری نه هماوازی نه شوری زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است. یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است. این چه آیینی؟ چه قانونی؟ چه تدبیری است؟ من از این آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر من از این آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر من سرودی تازه می خواهم جنبشی؛ شوری؛ نشاطی، نغمه ای،فریادهایی تازه می جویم من به هر آیین و مسلک کو، کسی را از تلاشش باز دارد یاغیم دیگر من تو را در سینه امید دیرینسال خواهم کشت من امید تازه می خواهم
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |