اشک اسمان

هرکی خوابه خوش به حالش ما به بیداری دچاریم...

ایستاده ام در کنار جاده.

چند قدم جلوتر دو راهی در پیش رو دارم.

و من بیزارم از تمام دو راهی ها.

سردرگم مانده ام.....

پیش روم به سمت دو راهی ؟

یا برگردم؟

سخت است!!!

کمی فکر میکنم.

خسته شدم .

نمیدانم پیش بروم ؟

بایستم؟

یا برگردم؟

به اسمان می نگرم.

خورشید به سمت غروب قدم بر میدارد .

و من همچنان ساکن ایستاده ام.

اسمان هم مرا مردد نظاره می کند.

چه سکوت گوش خراشی دارد این غروب دلگیر............

خدایا جلو میروم.

به سمت دو راهی

خودت کمکم کن.

هر گام که بر میدارم دلشوره ای عجیب سراسر وجودم را پر می کند.

گویی به پایان دنیا نزدیک تر می شوم.

اما.......

ارام میشوم وقتی زیر لب تو را می خوانم.

اکنون به دو راهی رسیده ام !!!

چه کنم؟

دو راه یکسان ...........

یکی شمال را نشانه گرفته است

و

دیگری گویی به جنوب ختم میشود.

خدایا ............

 اینک نوبت توست.

من عزم راه کردم 

و  توکل

تو بگو راه خاکی شمال را بر گزینم؟

یا عازم جنوب راه شوم؟

چشمانم را میبندم............

چند بار دور خود می چرخم.

تنها یک قدم فاصله بین من و توست.

راه یا بیراهه؟

قدم اخر را بر میدارم.!!!!!....

خدایا...............

 من تو را خواندم

توکل کردم

پشیمان نمیشوم .

می دانم

ایمان دارم.

چشمانم را ارام باز میکنم.

و.................................................................

نویسنده :باران

نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:27 توسط باران| |

همیشه سعی کن لبخند بر لبانت,

عشق در قلبت

, لطف در نگاهت,

محبت در چهره ات,

بخشش در رفتارت

وحق در زبانت جاری باشد و بس.

 

با طلوع هر صبح فکر کن تازه به دنیا آمدی

و مهربان باش و دوست بدار،

شاید فردایی نباشد.

 

 

زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی و نه در فردایی ،

ظرف امروز پر از بودن توست ،

زندگی را دریاب...

 

 

خودت باش و خودت را آنگونه كه هستی دوست بدار

حتی اگر مجبور باشی برای خود بودن بهای سنگینی بپردازی

این بها را بپرداز و خودت باش.

 

در و دیوار دنیا رنگی است.

رنگ عشق.

خدا جهان را رنگ كرده است.

رنگ عشق.

و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشك نخواهد شد.

از هر طرف كه بگذری، لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.

اما كاش چندان هم محتاط نباشی؛

شاد باش و بی‌پروا بگذر،

كه خدا كسی را دوست‌تر دارد كه لباسش رنگی‌تر است.

 

گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،

بر آن ها که می هراسند بسیار تند،

بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی

و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است

اما، بر آن ها که عشق می ورزند ،

زمان را آغاز و پایانی نیست.

 

بزرگترین غمها همیشه پشت خنده های دروغین گم می شود،

زیباترین احساسها همواره با توقعات بیجا اشتباه می شود.

 

در زمانه ای كه بر لبها مهر سكوت خورده ،

شادیها حتی واقعی ترینشان بوی غم می دهند،

 

هستند كسانی كه با حرفهایشان احساسهای فراموش شده را بیدار می كنند،

كسانی كه به معصومیت بره اعتقاد دارند،

به عشقی كه مثل باد در دل گندم می پیچد و آن را می لرزاند اعتقاد دارند.

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 20:43 توسط باران| |

میدانی دارم درباره چه مینویسم؟

مسما نمی دانی.

دارم درباره ضمیرهایی که در زندگی ام دیده ام مینویسم.

درباره ی:

من........

تو...............

او.....................

ما..........

شما............

ایشان................

و حالا میدانم

خوب میدانم که متنفرم از من

از این من بی احساس و سنگ دل

که کاش منها می شد از تمام هستی!!!!

دلتنگم....

برای تو

تویی که یک فصل از نبودنت میگذرد

و من نمیدانم کجا هستی!!!!

دلگیرم .....

از او که نمیدانم از کجا امد و تمام رویاهای زیبای مرا پرپر کرد

و تمام ارزوهایم را بی رحمانه به اتش کشید و

رفت...............

و دعا میکنم که باز نگردد

دیگر چیزی ندارم که او نابود سازد

منتظرم.......

منتظر مایی که با امدن تو تکمیل شود

من و تو........

ما.......

منتظرم تا بار دیگر من و تو ما شویم

و لذت ببیریم از حس مشترک ما بودن

و انگاه......

دعوت میکنیم شما را

تا شریک شوید در شادی ما

شادی زیبای من و او

اما............

کمی سکوت لازم است........

چرا حرفی برای ضمیر ایشان نمی یابم؟

نکند ایشان تنها باشد؟؟؟

شاید هم گوشه ای از دنیا 

جدا از تمام ضمیر های زندگی

به انتظار ایستاده است.

اهای ؟؟؟؟

ایشان ؟

تنها نمانی ؟

بیا جمله در خور وجودت یافتم.

عاشق تمام ایشان هایی هستم که سرشان در کار خودشان است!!!

...............

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 20:28 توسط باران| |

رفتی و دلم میخواستم از دستت خود کشی کنم.

دلم میخواست فراموشت کنم.

فکر نمیکرد مرا اینقدر فابل ندانی که خداحافظی نکرده راهی شوی.

اما اینقدر حق بر من داری که از دستت نمی رنجم.

حتی اگر نفرینم کنی.

و حتی اگر فراموشم کنی.

دلخورم.

نه..............

اشتباه نکن.

گفتم دلخورم ولی نه از تو .

از دست خودم .

حتما لیاقت دوستی تو را نداشته ام.

شنیده ام که گفتند:

هر گاه دلت گرفت و برای کسی تنگ شد او هم همان لحظه حس تو را دارد؟

راست می گویند؟

ایا تو هم هر شب احساس دلتنگی میکنی؟

......................

 

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:6 توسط باران| |

بمان با من

بمان ای مهربان با من!

بخوان با

من بخوان ای همزبان با من!

که من بی تو زچشم مردمان ای جان!

فراموشم

ومن بی

تو چراغی سرد و خاموشم

بیا با من

سفر را با هم اغازیم

و مانند قناری های خوش او

ا سرود زندگی را با هم اوازیم

تو میدانی که من

چون تو

همانند پرستو کوچ خواهم کرد

تمام هستی ام را پوچ خواهم کرد

بیا تا نسترن ها

یاسمن ها را

به شاخ هستی اویزیم

و گل های قشنگ سوسن دل را

به گوش دل بیاویزیم.

دکتر اشرف حیدری

نوشته شده در جمعه 6 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:42 توسط باران| |

سکوت میکنی چرا؟

از این زمانه خسته ای؟

بساط عاشقی چرا؟

برای راه بسته ای؟

نگو بدون همنفس نمی شود ز عشق گفت.

قصور از دلت بود که غمگین نشسته ای

به اسمان چه بنگری پرنده شد ز باورت

تو یی که بال عاشقی به بد دلی شکسته ای

ز پنجره برون برو برای باغ کوچه شو

چرا صدای زندگی به روی خانه بسته ای؟

نگاه گرم ماه را

برای خانه سایه کن

وگر به خود جفا مکن

ز بند غصه رسته ای..............

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 20:55 توسط باران| |

در خلوت دلم

در همنشینی با غم ها

ببین که چگونه میریزد اشک از این چشم ها

این چشمهای خیس

همان چشم هایی است که تو خیره به ان بودی در لحظه ی دیدار

می فهمی معنای دلتنگ شدن را؟

می فهمی معنای انتظار را؟؟

نه ...............

دلتنگی ان نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است.

انتظار ان نیست که مرا اینگونه محکوم به بی قراری کرده است.

خیالی نیست

من همچنان با خیال تو سر میکنم

پس..............

بی خیال.

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 20:42 توسط باران| |

گروهی از مردم در پی عشقی پر شورند ولی فروردینی ها در پی اتشین ترین و پر شور ترین عشق ممکن اند.

فرزند فروردین معمولا چنان جذاب و با احساس است که مقاومت در برابر او غیر ممکن  به نظر میرسد.

شاید احساس او به عشق را بتوان تا حدی  از قطعه شعر زیر دریافت:

هنگامی که جامه در بر دارد زیبا ترین زیبایان است و بی جامه نفس زیبایی دارد.

او خود به خود جنس مخالف را جذب میکند.لذت های جسمانی برای او بسیار اهمیت دارد و گاه احساس مالکیت شدیدی نسبت به معشوق خود دارد.

به نظر فرزند فروردین گاه احساس عشق حتی زیباتر از خود عشق است.

او میتواند به اسمان نگاه کند وبا چشمان پر اشک از عشق خود یاد کند.

ولی همین عاشق پر شور  اگر از طرف مقابل بی صداقتی ببیند  در ظاهر به راحتی و در باطن به دشواری عشق خود را فراموش میکند.

از ان پس حق خود میداند که به دنبال کسی باشد که احساسات او را پایمال نکند .

نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:,ساعت 20:55 توسط باران| |


Power By: LoxBlog.Com