اشک اسمان
هرکی خوابه خوش به حالش ما به بیداری دچاریم...
بعضی آدم ها را نمی شود داشت ، فقط می شود یک جور خاصی دوستشان داشت ! بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آن ها ! اصلا به آخرش فکر نمی کنی ، آنها برای اینند که دوستشان بداری آنهم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق ، یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست … این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم در کنج دلت تا ابد یک جور خاص دوست داشته خواهند شد … . دو خــــــــــط مـــــــــوازی در بی نهـــــــــایت به هـــــــــم خواهندرسیـــــــــد تـــــــــا بی نهـــــــــایت با تـــــــــو خواهـــــــــم آمــــــــــد ...! ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺍﻟﮑﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻢ ﮐﺴﯽ ﺟﺪﯾﻢ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺧﻮﺭﺩﻡ , ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ , ﺍﻣﺎ ﻧﮕﻔﺘﻢ اینجــــــــا زمیــــــــن است، قیمــــــــت یک عشق تــــــــا عشق دیگــــــــر .... یک قهــــــــر ســــــــاده است..........! همین... جــعـــبـــه ي دســـتـمــال کاغــــذی خـــالی شـــــد . . . امــــا دل مــــن نــــه... زمستـــــــــان را بـــــــــاور نكن هـــــــــواي بي تـــــــــو بودن ســـــــــردتر از اين حرفهـــــــــاست . . .!!! از یه جایی به بعد ... فاصله دیگه دور نیست ... درده ... نزدیکه ... خسته ام ... نه کوه کنده ام نه دل ... دارم جان میکنم... مرا یک شب تحمل که که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب لعنتی ... سلام مرا به غرورت برسان و بگو: بهای قامت بلندت تنهایی است ... وای از روزی که ... از دل برود همان که از دیده برفت ... هیچکس بعد از هیچکس نمرده... اما ... خیلیا بعد از خیلیا دیگه زندگی نکردن ... هیج وقت نباید به اجبار خندید ... گاهی باید تا نهایت ارامش گریه کرد ... لبخند بعد از گریه از رنگین کمان بعد از باران هم زیبا تره ... شاید اصلا امدن من اشتباه بود ...!!! نه رفتن تو ... با همین نیمه ی معمولی بساز دیر کردی ... نیمه ی عاشق ترم را باد برد ... من ماندم و حلقه طنابی در مشت با رفتن تو به زندگی کردم پشت بگذار فردا برسد می شنوی دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت این روزها باید مثل کلاغ باشی باید عادت کنی بدون اینکه دوستت داشته باشند زندگی کنی ... بايد كسي را پيدا كنم كه دوستم داشته باشد ، آنقدر كه يكي از اين شب هاي لعنتي آغوشش را براي من و يك دنيا خستگيم بگشايد ؛ هيچ نگويد و هيچ نپرسد فقط مرا در آغوش بگيرد بعد همانجا بميرم تا نبينم روزهاي آينده را … روزي كه دروغ ميگويد ، روزي كه ديگر دوستم ندارد ، روزهايي كه ديگر مرا در آغوش نمي گيرد و روزي كه عاشق ديگري مي شود ! چند تکه از تو پریشان افتاد ته فنجانی که فالم را می گرفت… می گفت آرام نیستی و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد… اولین خنده ز بی دردی بود آخرین گریه ز بی درمانی گاهی از خیال من گذر می کنی … بعد اشک می شوی … رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من … بهار من مرا بگذار و بگذر رهایم کن برو دلدار و بگذر من عادت می کنم اینجا به غمها مرا پر کن از این اجبار و بگذر… چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی… میترسم ... میترسم از رو که بگوید دوستم دارد ... و من به یاد بیاورم تو را ... اگر برف می دانست کره خاکی چقدر کثیف است ! هرگز هنگام فرود آمدن لباس سفید نمی پوشید... هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم کوچهها را بلد شدم خیابانها را بلد شدم ماشینها را، مغازهها را رنگهای چراغ قرمز را ...... جدول ضرب را حتی دیگر در راه هیچ مدرسهای گم نمیشوم ولی هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم آدمها را بلد نیستم! کاش بدونی ... بعد از تو من چی کشیدم ... نزدیک است روزی که فاصله ی بین من و تو افقی نباشد ...
Power By:
LoxBlog.Com |