اشک اسمان

هرکی خوابه خوش به حالش ما به بیداری دچاریم...

عشق یعنی با تو خواندن از جنون

عشق یعنی سوختنها از درون

عشق یعنی سوختن تا ساختن

عشق یعنی عقل و دین را باختن

عشق یعنی دل تراشیدن ز گل

عشق یعنی گم شدن در باغ دل

عشق یعنی تو ملامت کن مرا

عشق یعنی می ستایم من تو را

عشق یعنی در پی تو در به در

عشق یعنی یک بیابان درد سر

عشق یعنی با تو آغاز سفر

عشق یعنی قلبی آماج خطر

عشق یعنی تو بران از خود مرا

عشق یعنی باز می خوانم تو را

عشق یعنی بگذری از آبرو

عشق یعنی کلبه های آرزو

عشق یعنی با تو گشتن هم کلام

عشق یعنی انتظار یک سلام

عشق یعنی دستهایی رو به دوست

عشق یعنی مرگ در راهت نکوست

عشق یعنی شاخه ای گل در سبد

عشق یعنی دل سپردن تا ابد

عشق یعنی سروهای سربلند

عشق یعنی خارها هم گل کنند

عشق یعنی تو بسوزانی مرا

عشق یعنی سایه بانم من تو را

عشق یعنی بشکنی قلب مرا

عشق یعنی می پرستم من تو را

عشق یعنی آن نخستین حرفها

عشق یعنی در میان برفها

عشق یعنی یاد آن روز نخست

عشق یعنی هر چه در آن یاد توست

عشق یعنی تک درختی در کویر

عشق یعنی عاشقانی سر به زیر

عشق یعنی بگذری از هفت خان

عشق یعنی آرش و تیر و کمان

نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:8 توسط باران| |

نـمـی دونـم مـنـاسـب تـریـن حـرف ،

مـنـاسـب تـریـن حرکت کی باید بـاشه

ولی مـیـدونـم ،

جـلـوی اتـفـاق رو نباید گرفـت

گـاهـی هـم بـهـتره اتـفـاق رو جـلو بـینـدازی

مـثـلـاً وقت رفـتـنـت کـه می شـه

یـکـبـاره بـرگـردی بگی دلـم نـمـیخـواد بــرم

وقت رفـتـنـش کـه مـی شـه دسـتـش رو بـگـیـری بگی دلـم نـمـیـخـواد بــری

وقـتـی یکی بـهـت میگه پـیـشم بـمـون درنـگ نـکـن …

پـیـشـش بـمـون

وقتی دلت می خـواد پـیـشـش بـمونی ..

غـرور نـداشـتـه بـاش .

بـگـو …

دوسـتـت دارم …

دلـم مـی خـواد پـیـشـت بـمـونـم

بـگذار اتـفـاقِ دوسـت داشـتـن هـر چـه زودتـر بـیـفـته …

شـاید نـسـلِ مـآ وقـتِ زیـادی بـرای عـشـق ورزیـدن نـداشـتـه بـاشـ

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 14:10 توسط باران| |

وقتی کسی در کنارت هست ،

خوب نگاهش کن :

به تمام جزئیاتش

به لبخند بین حرف هایش

به سبک ادای کلماتش

به شیوه ی راه رفتنش ،

نشستنش

به چشم هاش خیره شو

دستهایش را به حافظه ات بسپار

گاهی آدم ها انقد سریع میروند

که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند … .

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:35 توسط باران| |

پس از اَفرینش اَدم

خدا گفت به او:

نازنینم اَدم….

با تو رازی دارم !..

اندکی پیشتر اَی ..

اَدم اَرام و نجیب ،

اَمد پیش !!. 

زیر چشمی به خدا می نگریست !..

محو لبخند غم آلود خدا ! ..

دلش انگار گریست .

نازنینم اَدم!!.

( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..

یاد من باش …

که بس تنهایم !!.

 

بغض آدم ترکید ، ..

گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت :

من به اندازه ی ….

من به اندازه ی گلهای بهشت …..

نه …

به اندازه عرش ..

نه ….

نه من به اندازه ی تنهاییت ،

ای هستی من ، ..

دوستدارت هستم !!

اَدم ،..

کوله اش را بر داشت

خسته و سخت قدم بر می داشت !…

راهی ظلمت پر شور زمین ..

زیر لبهای خدا باز شنید ،…

نازنینم اَدم !…

نه به اندازه ی تنهایی من …

نه به اندازه ی عرش…

نه به اندازه ی گلهای بهشت !…

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!

نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:25 توسط باران| |

من از این تنهایی

از این که دیر می آیی

از این که روزی به من بگویی

تو به من نمی آیی

می ترسم....

چرا نمی دانی تو

چگونه بی تو زمان میگذرد

بارها این را از خودم می پرسم

من می ترسم...

می ترسم...

نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:31 توسط باران| |

همیشه با همیشه

در انتظار نیامدنت سکوت می کنم

و از تو ... .

می آیی ؟

نمی دانم

اما خوب می دانم که نمی آیی

و این قصه را به هیچکس نمی گویم

حتی به تو .

امروز چقدر انتظار نیامدنت را کشیده ام .

باور کن

شاید ، باور نکنی در ازدحام این همه آد

م سخن گفتن را فراموش کرده ام .

نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:25 توسط باران| |

من شکستن نمیدانم

ولی......

هر کس از کنارم گذشت

شکستن را خوب بلد بود.

دلم را...

عهدش را...

غرورم را...

کمرم را...

دلم را با نگاه سردش .

کمرم را با رفتنش .

نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:24 توسط باران| |

خودم با خودم آشتی می کنم

خودم با خودم هی به هم می زنم

من اونقدر تنها شدم بعد تو

که با سایه ام اینجا قدم می زنم

بدون بهونه بدونه دلیل

برای خودم عطر و گل می خرم

مث آدم هایی که دیوونه ان

صدات می کنم اسمت و می برم

ته تنهایی که میگن همین جاست

که میگن این همون آخر دنیاست


نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:26 توسط باران| |

گاهی دست خودم را میگیرم،

می برم هوا خوری

یاد تو هم که همه جا با من است…

تنهایی هم که پا به پایم، می دود…

میبینی؟!

وقتی که نیستی هم،

جمعمان جمع است…

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:36 توسط باران| |

پیش از آنکه درباره ی زندگی،

گذشته

و شخصیت من قضاوت کنی…

خودت را جای من بگذار…

از مسیری که من گذشته ام عبور کن…

با غصه ها…

تردیدها…

ترسها…

دردها

و خنده هایم زندگی کن…

یادت باشد هرکسی سرگذشتی دارد،

هرگاه به جای من زندگی کردی،

آنگاه می توانی درباره ی من قضاوت کنی…

نوشته شده در سه شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 2:33 توسط باران| |

دیـــروز ،

همیـــن حوالـــی زلـــزله ای آمــد…

حـالا همـه حـالـمــ را می پـرسند !!!

بـی خـبـر از اینـ ـکـه

” مــن”

بـه ایـن لـرزیـدنـهـا سالهـاسـتــ کـه عـادتـــ کـرده امـــ…

بـه لـرزشـهای شـدید شـانه هایـمــــ

و تـرکــــهای عمــیــق قــلــبــمـــ…

امـّـا هنـو

ز ” خـــوبــم !!! “

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:26 توسط باران| |

احساس عجیبی دارم امشب ...

انگار دارم باور میکنم ...

باور میکنم پوچ شدنم را ...

افکارم به بن بست رسیده اند ...

زمان هم برای من مرده است ...

ته کشیدم ...

نیست شدم ...

کسی فریاد پوچ شدنم را می شنود ؟

مرگ خودم را لمس می کنم ...

همانطور که مرگ تمام افکارم را حس کردم ...

امشب را جشن می گیرم ...

شب مرگ کسی که فقط مرگ را می خواست ...

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:26 توسط باران| |

بعضی وقتها

چیزی مینویسی فقط برای یه نفر ....

اما دلت میگیره ،

وقتی یادت میوفته که هر کســــــی ممکنه اون رو بخونه

جــــــز اون یه نفر ....

******

  دلم را سخت می شکنی

و آسان عذر می خواهی ،

این عادلانه نیست .!!!!!!

هست؟؟

******

 

خیالت راحــتـــــــــــــ......

شکسته ها نفرین هم بکننـــــــــــــــــد ، 

گیرا نیـــــــــــــ ست......!

نفــــــــــــــــرین ،

ته دل می خواهــــــــــد

دل شکسته هم که دیــــــــگر ســـــــــر و ته نــــــــدارد......

******

 

رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید من روزی در این دنیا بودم.

خدایا می شود استعـــــفا دهم؟

! کم آورده ام ..!

 

******

نوشته شده در یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:,ساعت 21:12 توسط باران| |

خدایا !

من دلم قرصه،

کسی غیر از تو با من نیست.

خیالت از زمین راحت ،

که حتی روز ، روشن نیست،

کسی اینجا نمی بینه ،

که دنیا زیر چشماته،

یه عمره یادمون رفته ،

زمین دار مکافاته،

فراموشم شده گاهی

که این پایین چه ها کردم ،

که روزی باید از اینجا ،

بازم پیش تو برگردم ،

خدایا

وقت برگشتن ، یه کم با من مدارا کن ،

شنیدم گرمه آغوشت ،

اگه میشه منم جا کن !

نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:18 توسط باران| |

جهان برایم دیگر هیچ نداشت . . .

و من دلیر،

مغرور و بی نیاز

اما نه از دلیری و غرور و استغنا،

که از نداشتن،

از نخواستن.

زندگی کوچکتر از آن بود که مرا برنجاند

و زشت تر از آن که دلم بر آن بلرزد؛

هستی تهی تر از آن که به دست آوردنی مرا زبون سازد،

و من تهیدست تر از آن که از دست دادنی مرا بترساند.

نوشته شده در شنبه 18 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:18 توسط باران| |

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،

خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:18 توسط باران| |

خدایا...؟؟1!!

بابت آن روز که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...!!!

من عصبانی بودم

برای انسانی که تو میگفتی

ارزشــــَش را ندارد

و مــــــــــن پا فشاری می کردم......

واقا ارزشش را داشت؟؟

نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:1 توسط باران| |

سلام ...!!!

سلام روزگار...

چه میکنی با نامردی مردمان..

من هم ..

اگر بگذارند ...

دارم خرده های دلم را...

چسب میزنم...

راستی این دل ..

 دل می شود ؟

نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:9 توسط باران| |

...دیگر آن مجنون سابق نیستم...

...آن بیابان گرد عاشق نیستم...

...اینک از اهل نسیم و سایه ام...

...با تب صحرا موافق نیستم ...

....با سلامی با خیالی دل خوشم ...

...در تکاپوی حقایق نیستم ...

...بس کنید اصرار را، بی فایده ست...

!!..من برای عشق لایق نیستم..!!

 

نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1392برچسب:,ساعت 2:22 توسط باران| |

بزن زير گريه چشات تر بشه

بذار چشماتو خيلي آروم رو هم

بزن زير گريه سبك شي يه كم

يه امشب غرور و بذارش كنار

اگه ابري هستي با لذت ببار

هنوزم اگه عاشقش هستي كه

نريز غصه ها تو قلبت ديگه

غرورت نذار ديگه خستت كنه

اگر نيست بايد دل شكستت كنه

نمي توني پنهون كني داغوني

نمي توني يادش نباشي به اين آسوني

هنوز عاشقي و دوسش داري تو

نشونش بده اشكاي جاري تو

نمي توني پنهون كني داغوني

نمي توني يادش نباشي به اين آسوني

نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:4 توسط باران| |

جوابم نکن مردم از نا امیدی

شاید عاشقم شی خدا روچی دیدی؟؟؟

خیال کن جواب منودادی اما.....

عزیزم جواب خدا رو چی می دی؟؟؟
همین جوری اشکام سرازیر میشن

دیگه از خودم اختیاری ندارم

من از عشق چیزی نمی خوام به جزتو

ولی از تو هیچ انتظاری ندارم

صبوریم کمه بی قراریم زیاده

چقدر بی قرارم من صاف وساده

عزیزم چقدر سخته دل کندن از تو

عزیزم چقدر تلخه کام من از تو

نزار زندگیم راحت از هم بپاشه

جوابم نکن مردم از بی جوابی

یه چیزی بگو پیش از اینکه بمیرم

به خوابم بیا پیش از اینکه بخوابی

شب از نیمه های زمستون گذشته

به خوابم بیا پیش از اینکه بمیرم

اگه پا به خوابم گذاشتی عزیزم

یه چیزی بگو بلکه آروم بگیرم

نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:4 توسط باران| |

دردمن ازتنهایی نیست

دردمن ازاین است که

هرروز باخودم می اندیشم:

مگرخودش منو انتخاب نکرد؟؟؟

نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:47 توسط باران| |

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

 

نوشته شده در جمعه 17 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:3 توسط باران| |

بوي موهات زير بارون ،

بوي گندم زار نمناک

بوي سبزه زار خيس ،

بوي خيس تن خاک جاده هاي مهربوني ،

 رگاي آبي دستات غم بارون غروب ،

ته چشمات تو صدات قلب تو شهر گل ياس ،

دست تو بازار خوبي اشک تو بارون روي ،

مرمر ديوار خوبي اي گل آلوده گل من ،

اي تن آلوده ي دل پاک دل تو قبله ي اين دل ،

تن تو ارزوني خاک بوي موهات زير بارون ،

بوي گندم زار نمناک بوي سبزه زار خيس ،

بوي خيس تن خاک ياد بارون و تن تو ،

ياد بارون و تن خاک بوي گل تو شوره زار ،

بوي خيس تن خاک هميشه صداي بارون ،

صداي پاي تو بوده همدم تنهايي هام ،

قصه هاي تو بوده وقتي که بارون مي باره ،

تو رو ياد من مياره ياد گلبرگاي خيست ،

روي خاک شوره زاره اي گل آلوده گل من ،

اي تن آلوده ي دل پاک دل تو قبله ي اين دل ،

تن تو ارزوني خاک

نوشته شده در پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:,ساعت 2:18 توسط باران| |

این شـــــــــــب ها

چقدر دلـــــــم می خواهد کســی آرامــــــــــــــ بــهم بگویـد:

" بـمیــــــــــری انشاالله "

و من فـریــــاد بـــزنم :

" آمـــــــــــیـن "

نوشته شده در پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:,ساعت 2:56 توسط باران| |

باید باور کنیم که

تنهایی تلخ ترین بلای بودن نیست

چیزهای بدتری هم هست

روزهای خسته ای که در خلوت خانه پیر می شوی

و سال هایی که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است

تازه پی میبریم که تنهایی تلخ ترین بلای بودن نیست

چیزهای بدتری هم هست ...

دیر آمدن !

دیر آمدن !

 

نوشته شده در پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:,ساعت 2:50 توسط باران| |

بــــــاور کن!

خیلی حـــــــرف است...

وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی

 که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای…!!!!

نوشته شده در پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:,ساعت 2:1 توسط باران| |

خدایا …

دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد…

خدایا...

کودکان گل فروش را می بینی؟

مردان خانه به دوش...

دخترکان تن فروش...

مادران سیاه پوش...

واعظان دین فروش...

محرابهای فرش پوش...

پسران کلیه فروش ...

زبانهای عشق فروش...

انسانهای آدم فروش...

همه را می بینی....

میخواهم یک تکه از آسمانت را بخرم

دیگر زمینت بوی زندگی نمي دهد.

نوشته شده در چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,ساعت 2:10 توسط باران| |

میدونم گذشتن از من واسه تو کاری نداره

میدونم اگه نباشی تنهاییم ادامه داره

داره از چشمات میوفته گریه هام توی این شب خیس

دیوونگیمو میبخشی، میدونی دست خودم نیس

تو خودت بگو عزیزم که چی مونده از غرورم؟

که چی مونده از منی که خیلی وقته از تو دورم؟

خیلی وقته از نبودت دلم از غصه میگیره

شب و روزم پره از تو هیچی از یادم نمیره

واسه من فقط دعا کن تا فراموشی بگیرم

هیچی از هیشکی نخوامو درد خاموشی بگیرم

به خودم میگم تمومه، عاشقی گذشته از من

اما باز یادت میوفتم یاد حرفات دم رفتن

تو خیالم جون میگیری ساده همرنگ تو میشم

حالا بعد این همه وقت، گاهی دلتنگ تو میشم

دنبال دلم میگردم دنیا تاریک و شلوغه

تازه فهمیدم که عشق هم یه حقیقت دروغه...

نوشته شده در چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,ساعت 2:9 توسط باران| |

دست ها بالا بود

هرکس سهم خودش را طلبید

سهم هر کس که رسید

داغ تر از دل ما بود!

نوبت من که رسید سهم من یخ زده بود!

سهم من چیست مگر؟!

یک پاسخ!

پاسخ یک حسرت

سهم من کوچک بود

قد انگشتانم

عمق ان وسعت داشت

وسعتی تا ته دلتنگی ها

شاید از وسعت ان بود که بی پاسخ ماند

خاطرات نه سر دارند و نه ته

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند

می رسند...

گاهی وسط یک فکر

گاهی وسط یک خیابان

سردت می کنند،

داغت می کنند

رگ خوابت را بلدند،

زمینت می زنند

خاطرات تمام نمی شوند...

تمامت می کنند

 

نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 2:16 توسط باران| |

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!

درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 22:16 توسط باران| |

میشمارم اشک های ریخته ام را ...

جاهای زخم هایم را ،

تکه های شکسته غرورم را ...

شکسته های قلبم را ...

بغض های فرو خورده ام را ...

دوستت دارم ها و

گفتن عاشقتم روی دلم مانده را ...

شبهای بی تو بودنم را ...

مرگ های پیاپی ولی باز هم زنده ام را ...

و در آخرش هم شمارش :

دوستت داشتن های دروغیت را ...

و من هنوز دوستت دارم ...

نوشته شده در چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:22 توسط باران| |

وقتی می روی

تمام چیزهای عادی یادگاری می شوند

حساس می شوند

ترک بر می دارند

بر مبل نمی شود نشست

که تو آنجا نشسته بوده ای

هوا را نمی شود نفس کشید

که عطر تو آنجا بوده است

وقتی نیستی

همه چیز تو را یادآوری می کند

تو را و نبودنت را.

نوشته شده در سه شنبه 13 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:0 توسط باران| |

منو اتیش میزنی میسوزونی میدونم

کاش از اول میدونستم تو نباشی میمیرم

فکر اینکه دیگه نیستی و چشاتو نمیبینم

بد جوری خوردم میکنه توی خودم نمیتنم

دیگه ندارمت تو رو یه روزی گفتی که برو

گفتی دوستم نداری تنها گذاشتی این دلو

اگه میخوای بری برو چرا خرابم میکنی؟

اگه دوستم نداری چرا انکار میکنی؟

اخه چرا بی وفا ؟ تو که اینجوری نبودی

پیش خودم میدیدمت به این دوری نبودی

حالا که میبینی خراب و خسته و داغونم

بدون اگه بری دیگه بدون تو نمیتونم

بگو دلت تنگ شده ,چرا دلت سنگ شده ؟

چرا میگی بدون تو زندگی قشنگ شده

اگه میخوای بسوزونی خوب بسوزونم و برو ا

ما بدون من اونیم که دوست داره خیلی تو رو

اخه چرا بی وفا ؟ تو که اینجوری نبودی

 پیش خودم میدیدمت به این دوری نبودی

حالا که میبینی خراب و خسته و داغونم

بدون اگه بری دیگه بدون تو نمیتونم

بگو دلت تنگ شده چرا دلت سنگ شده

چرا میگی بدون تو زندگی قشنگ شده

اگه میخوای بسوزونی خوب بسوزونم و برو

اما بدون من اونیم که دوست داره خیلی تو رو

             

نوشته شده در سه شنبه 13 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:58 توسط باران| |

همسفر یادت هست؟

باورم باور تنهایی چشمان تو را باور کرد،

قصه ام خواب لطیف مژه ی عشق شد و،

دست من گرمی دستان تو را باور کرد

؛ همسفر یادت هست؟

آن شبی را که نگاه گل شب بو، به مهتاب رسید؛

آن شبی را که دلم ناز نگاه تو کشید؛

آن شبی را که تو بودی با من؛

همسفر یادت هست؟

بعد دل باختنم،خندیدی؛

عطش دست مرا فهمیدی؛

عشوه ای را به دلم بخشیدی؛

همسفر یادت هست؟

ماه را با سر انگشت نشانم دادی،

دل به تنهایی قلب نگرانم دادی،

با من از رفتن تا ماه سخن ها گفتی؛

همسفر یادت هست؟

که من و تو رفتیم،

عازم جاده ی ماه،

تازه در اول راه،

جذب مهتاب شدی؛

همسفر یادت هست؟

دست من را تو رها کردی،تو؛

پای من را ز رسیدن تو جدا کردی،تو؛

همسفر یادت نیست،

تو به مهتاب رسیدی،

من به تنهایی خود؛

تو گل تازه ی مهتاب شدی،

غرق در شادی خود؛

همسفر یادت نیست،

که مرا بخشیدی، به دل پر غم یک ابر سیاه؛

دور تر از آن ماه...

دیگر از باور چشمان تو باور کردم؛

سفر ماه به این سادگی از ما من ساخت،

باورم باور دستان تو را خوب شناخت؛

همسفر آن شب آخر باورم یادت هست؟

نوشته شده در سه شنبه 13 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:59 توسط باران| |

دلم تنگ میشود

برای خودم ...

نه برای تو ....

نه برای باران ......... !

گاهی نمی دانم شاید خواب دیده ام تو را ؟!

اما باران که میبارید ،

کوچه که بود و قدم هایمان را تا سپیده میشمرد ...

من خواب دیده ام تو را ؟؟؟؟

نه ... من خوبم !

اما گاهی دلم عجیب می شود مثل هیچ چیز نیست !

چقدر باران خاطره بر سرم باریده امروز !!!

چقدر از حادثه افتادم !

چقدر حال قلبم خوب نیست ؟!

دلم تنگ است برای تو...

برای تو که رفتی و چشمت رو به روی تمام عشقم بستی...

برای تو

نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 19:50 توسط باران| |

دلم تنگ میشود

برای خودم ...

نه برای تو ....

نه برای باران ......... !

گاهی نمی دانم شاید خواب دیده ام تو را ؟!

اما باران که میبارید ،

کوچه که بود و قدم هایمان را تا سپیده میشمرد ...

من خواب دیده ام تو را ؟؟؟؟

نه ... من خوبم !

اما گاهی دلم عجیب می شود مثل هیچ چیز نیست !

چقدر باران خاطره بر سرم باریده امروز !!!

چقدر از حادثه افتادم !

چقدر حال قلبم خوب نیست ؟!

دلم تنگ است برای تو...

برای تو که رفتی و چشمت رو به روی تمام عشقم بستی...

برای تو

نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 19:50 توسط باران| |

مـن بـدم

تـو خـوب بـــاش

دیگــر ، سراغـم را نـگـیـر

خـودم را جـایی در این زندگــی گــُم کرده ام

دنبالـــــم نگرد

پـیـدایـم نـمـیـکـنی نـفـس بـکـش 

به جـای من هـم اگر تـوانستی مهربـــــانی کن

و بـعـد از مـن ،

شـبـهـا بـه سـتـاره ام لـبـخـنـد بـزن

و مـاه کـه کـامـل شد ،

از جــانـب مـن آرزویـی کـن

خودت هم منت بر سرم بگذار و فـرامـوش کـن

که

زمـانی بـوده ام خـودم نـیـز ،

چـنـیـن خواهـــــم کرد

نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 19:56 توسط باران| |

مرا به خاک نسپارید

نفس های مسمومم خاک را هم به سرفه می انداز

د یک کپسول اکسیژن پای مزارم بکارید

تا زمین نفس بکشد

نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:0 توسط باران| |

دلم واست تنگ شده

واسه تویی

که دلت

به نداشتنم راضی شد

دلتنگم

می فهمی؟؟

دلتنگ تو

تویی که فقط ازمن

یک مشت خاکستر برایم به جا گذاشتی

و دلی که از بس تنگ شد دیگر به چشم نمیاد

دلی که روزی به وسعت بهشت بود

و حالا جهنمی ترین جهنم است

راستی؟

تو در چه حالی؟

دلت تنگ نمی شود؟؟

نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:20 توسط باران| |

زنـــدگــــــــــی

کــــلاهـــت را بـــه هـــوا بینــــداز

کــه مـــن دیــگــر جــــان بـــــازی کـــردن نـــدارم

تـــــــو بــــــــردی ... !!

نوشته شده در یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:4 توسط باران| |

همه چیز را یاد گرفته ام

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..

بی صدا کنم

عزيزم تو نگرانم نشو !!

همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !

یاد گرفته ام ....

نفس بکشم بدون تو......

و به یاد تو !

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !

عزيزم تو نگرانم نشو !!

همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....

یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...

و بدون شانه هایت....!

یاد گرفته ام ...

که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

اما هنوز یک چیز هست ...

که یاد نگر فته ام ...

که چگونه.....!

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...

و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....

عزيزم تو نگرانم نشو !!

فراموش کردنت را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...

نوشته شده در یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:5 توسط باران| |

مــــے گــُــویـَـنــد

ســـــآدِه ام ،

مـــے گـُــویــَـنـــد تــُــو مَــــرا بآ یــِک جُمـــــلـــﮧ

یـِــک لَبـــــخـنـــد،،،

بـِـــﮧ بــازےمیـــــگیــــرے ... ... ...

مــــــے گـُــــوینــــد تـَــرفنــد هـــآیت،

شِـــیطنـــتهــــآیت

و دروغ هآیـــت را نمــــے فَهمَــــم ... !!

مــــــے گویند ســــآده ام اما تــــُـو ایــטּرا باوَر نَکـُـטּ

مـــَـــــטּ فـــــقــــــط دوســـتـــَــت دارم،

هَمیـــــــــטּ!!!!

و آنــــها ایــــטּ را نِمـــــــے فـَـــهمنــــد..

نوشته شده در یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:50 توسط باران| |

نـہـ تــو مــے مــانـے و نــہـ انــבوه

و نـہـ هــیــچ یــکــ از مــرבҐ ایــלּ آبــاבے...

بـہــ حــبـابــ نــگــراלּ لــبــ یـکــ روב قـســـҐ،،

وبـہـ کــوتــاهــے آלּ لــحــظــه شــاבے کـہـ گــذشــت

غــصـه هــҐ مــے گــذرב

آنچـنــانــے کـه فـقـط خــاطــره اے خــواهـב مــانـ ב

لــحــظـہـ هـا عـریـانـنـב.

بـہـ تـלּ لـحـظـه خـوב جـامـه انـבوه مـپـوشــاלּ هــرگــز

نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:45 توسط باران| |

هنوز هم وقتی باران می آید ...

تنم را به قطرات باران می سپارم ...

می گویند باران رساناست ...

شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند ...

  آسمان می بارد، به حرمت کداممان..؟؟!... نمی دانم ..

نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:15 توسط باران| |

لغــت نــامـہـ هـاے בنـیــا را بــایـב آتـش زב

جــلـوے واژه ے "نــبـوבטּ "نــوشـتـہــ انـב:

عــבم حـضـور شـخـصـے یــا چــیـزے

" هـمـیـטּ ....!

چـقــבر نـبـودنـت را سـادـہــ فـرض مـے کـنـنـב۰

نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:49 توسط باران| |

نـہـ تــو مــے مــانـے و نــہـ انــבوه

و نـہـ هــیــچ یــکــ از مــرבҐ ایــלּ آبــاבے...

بـہــ حــبـابــ نــگــراלּ لــبــ یـکــ روב قـســـҐ،،

وبـہـ کــوتــاهــے آלּ لــحــظــه شــاבے کـہـ گــذشــت

غــصـه هــҐ مــے گــذرב

آنچـنــانــے کـه فـقـط خــاطــره اے خــواهـב مــانـ ב

لــحــظـہـ هـا عـریـانـنـב.

بـہـ تـלּ لـحـظـه خـوב جـامـه انـבوه مـپـوشــاלּ هــرگــز

نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:45 توسط باران| |

تو مرا مي فهمي

من تو را مي خواهم

و همين ساده ترين قصه يك انسان است ،

تو مرا مي خواني

من تورا ناب ترين شعر زمان مي دانم

و تو هم مي داني

تا ابد در دل من مي ماني.

نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:26 توسط باران| |

یادم باشد...

يادم باشد حرفي نزنم كه به كسی بربخورد

نگاهي نكنم كه دل كسي بلرزد

خطي ننويسم كه آزار دهد كسي را

يادم باشد كه روز و روزگار خوش است و تنها دل ما دل نيست

يادم باشد جواب كين را با كمتر از مهر و جواب دو رنگي را با كمتر از صداقت ندهم

يادم باشد در برابر فريادها سكوت كنم و براي سياهي ها نور بپاشم

يادم باشد از چشمه درس خروش بگيرم و از آسمان درس پاك زيستن

يادم باشد سنگ خيلي تنهاست ...

يادم باشد بايد با سنگ هم لطيف رفتار كنم مبادا دل تنگش بشكند

يادم باشد براي درس گرفتن و درس دادن به دنيا آمده ام .....

نه براي تكرار اشتباهات گذشتگان

يادم باشد زندگي را دوست دارم

 

نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:28 توسط باران| |

در "نقاشی هایم"

تنهاییم را پنهان می کنم...

در "دلم" دلتنگی ام را...

در "سکوتم"

حرف های نگفته ام را...

در "لبخندم"

غصه هایم را...

دل من...

چه خردساااااال است !!!

ساده می نگرد !

ساده می خندد !

ساده می پوشد

! دل من... !

از تبار دیوارهای کاهگلی است!!!

ساده می افتد !

ساده می شکند !

ساده می میرد !

        

نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت 10:45 توسط باران| |


Power By: LoxBlog.Com