اشک اسمان

هرکی خوابه خوش به حالش ما به بیداری دچاریم...

كاش به جاي «دلم» ،

گلويم «تنگ»ميشد

هوا نمي ريسيد و خلاص

نوشته شده در یک شنبه 29 دی 1392برچسب:,ساعت 18:47 توسط باران| |

امیدوارم امشب خدا خوابیده باشه

چون بدجور دلم شکسته

و اگه خدا بشنوه صدامو

ببینه گریه هامو

یه روزی یه جایی یه جوری

دل اون رو میشکنه

اما نمیخوام دلش بشکنه

چون خیلی دوسش داشتم.

خدایابخواب!!!

نوشته شده در یک شنبه 29 دی 1392برچسب:,ساعت 18:7 توسط باران| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 29 دی 1392برچسب:,ساعت 22:27 توسط باران| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت 23:58 توسط باران| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1392برچسب:,ساعت 11:42 توسط باران| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1392برچسب:,ساعت 23:44 توسط باران| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1392برچسب:,ساعت 23:32 توسط باران| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 26 دی 1392برچسب:,ساعت 16:27 توسط باران| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:,ساعت 19:32 توسط باران| |

حواسمان را جمع کنیم …

آدمها مثل موبایل ها low battery ندارند ؛

اکثرا بدون اخطار قبلی و خیلی ناگهانی تمام میشوند …

نوشته شده در چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:,ساعت 19:27 توسط باران| |

 

نوشته شده در جمعه 17 دی 1392برچسب:,ساعت 23:3 توسط باران| |

آدماي مهربون هيچ وقت عصباني نميشن ولي ساكت ميشن.

ساكت كه شدن تازه ميفهمي چكار كردي باهاشون

و اون موقع شديدا عذاب وجدان ميگيري ...

نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:,ساعت 18:40 توسط باران| |

 

نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:,ساعت 18:11 توسط باران| |

 

نوشته شده در جمعه 19 دی 1392برچسب:,ساعت 23:11 توسط باران| |

 

نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:,ساعت 18:7 توسط باران| |

 

نوشته شده در یک شنبه 12 دی 1392برچسب:,ساعت 19:57 توسط باران| |

 

نوشته شده در یک شنبه 13 دی 1392برچسب:,ساعت 19:56 توسط باران| |

نوشته شده در یک شنبه 15 دی 1392برچسب:,ساعت 19:27 توسط باران| |

 

نوشته شده در یک شنبه 14 دی 1392برچسب:,ساعت 21:28 توسط باران| |

خدایــــــــــــا!

اون دنیا اگه خواستی گنـــــــــاه هآآی یواشکی مون رو نشون بدی!

لطفـــــــــاً ...

گریــــــــــــه های یواشکی مون رو هم نشون بده! ...

نوشته شده در جمعه 13 دی 1392برچسب:,ساعت 20:7 توسط باران| |

هر کجا محرم شدے چشم از خیانت باز دار

چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم مےشود 

نوشته شده در جمعه 13 دی 1392برچسب:,ساعت 20:11 توسط باران| |

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:,ساعت 21:21 توسط باران| |

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 دی 1392برچسب:,ساعت 15:22 توسط باران| |

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:,ساعت 21:22 توسط باران| |

نميدانم گنجشك ها كه آنقدر شبيه همند

چطور همديگر را ميشناسند

و نميدانم چقدر شبيه من هست

كه تو ديگر مرا نميشناسي!

نوشته شده در چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:,ساعت 19:59 توسط باران| |

تـمـــام امـــروز

مـــن در دستـمــالي مچـــالــه شــد

تـمـــام امـــروز مـــن گــريــه كــرد!

مـثــل انـســان غـريقـــي كـه هـر چـه بـراي نـجـات دسـت تـكان داد

هـيـچـكــس حــواســش نـبــود

نوشته شده در چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:,ساعت 19:59 توسط باران| |

دلم شکست!

عیبی نداردشکستنی است دیگر،

میشکند!

اصلافدای سرت،

قضاوبلابودازسرت دورشد…

اشکم بی امان میریزد!

مهم نیس!

آب روشنی است!!!

خانه ات تاابد روشن عشق من…

نوشته شده در سه شنبه 10 دی 1392برچسب:,ساعت 19:49 توسط باران| |

 

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 19:39 توسط باران| |

 

نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1392برچسب:,ساعت 19:37 توسط باران| |

 

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1392برچسب:,ساعت 19:37 توسط باران| |

نوشته شده در دو شنبه 3 دی 1392برچسب:,ساعت 19:2 توسط باران| |

 

نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392برچسب:,ساعت 17:4 توسط باران| |

 

نوشته شده در دو شنبه 1 دی 1392برچسب:,ساعت 19:23 توسط باران| |

نیا لطفا !

میدانم می آیی ،

لبخند نمیزنی ،

میمیرم !

نوشته شده در شنبه 7 دی 1392برچسب:,ساعت 20:26 توسط باران| |

خدایا برم نمی گردانی ؟

یک طرفم سرخ شد !

نوشته شده در شنبه 8 دی 1392برچسب:,ساعت 22:29 توسط باران| |

غم اگه نوشتنی بود

اگه غصه گفتنی بود

من هزار تا قصه داشتم

نوشته شده در شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 20:30 توسط باران| |

انسان های ساده را احمق فرض نکنید ؛

باور کنید آنها خودشان نخواستند که “هفت خط” باشند … .

نوشته شده در شنبه 7 دی 1392برچسب:,ساعت 20:26 توسط باران| |

بعضی وقتا لازمه گیاه باشی و فتوسنتز کنی ولی محتاج بعضیا نباشی !

نوشته شده در شنبه 7 دی 1392برچسب:,ساعت 20:29 توسط باران| |

و من از تمام آسمان یک باران را می خواهم

و از تمام زمین یک خیابان را

و از تمام تو یک دست

کــــــــــه قفل شود در دست من

نوشته شده در پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:,ساعت 19:43 توسط باران| |

بـــــــــــآور کـــن خـ ـیلی هــــآ خـ ـ وآستند نبودنـــت رآ پُر کــنند!

امــــآ نشــد...

نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1392برچسب:,ساعت 22:45 توسط باران| |

خیلی دلم واسه خودم سوخت...

وقتی جواب همه احساس و عشقم شد....

ویه جمله که کوبید تو صورتم و گفت:

مگه چیزی بین ما بوده؟؟؟؟

نوشته شده در پنج شنبه 27 دی 1392برچسب:,ساعت 23:53 توسط باران| |

حواست باشه وقتی یکی بهت میگه...

نمی خوام کسی از دوستیمون با خبر بشه ....

یعنی این که تو اون قدر واسم کوچیکی....

که دوس ندارم ...

موقعیت های بزرگ ترم رو از دست بدم....

نوشته شده در پنج شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت 1:55 توسط باران| |

من نااميد نيستم!!!

هر شب پر از اميد ميخوابم...

هر شب ميخوابم به اميد اينکه

ديگر بيدار نشوم!

نوشته شده در پنج شنبه 29 دی 1392برچسب:,ساعت 23:50 توسط باران| |

میگن خاک سرده و به سادگی مردها فراموش میشوند...

اما این روزها دل ها سردتر از خاک شده....

نوشته شده در پنج شنبه 26 دی 1392برچسب:,ساعت 1:49 توسط باران| |

مے گوينـد قِسمتـــ نيستـــ

حِکمَتـــ استـــ

خدايـآ...

مـَن معنیِ قِسمتـ و حِکمَتـــ را نمے دانمــ

امـآ تـو معنےِ طاقَتــــ رآ مے دانـی ...

مـَگــَر نــه ؟؟؟

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1392برچسب:,ساعت 17:23 توسط باران| |

گاهي آنقدر دلتنگ كسي ميشوي،

كه اگر خودش بفهمد....

از نبودنش خجالت ميكشد.....

 

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1392برچسب:,ساعت 22:13 توسط باران| |

سر خاک من...!!

اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!!

اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم...!!

اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو گرفته...!!

اونی که سلام نمیکرد میاد برا خدافظی...!!

عجب روزیه اون روز...!!

حیف كه اون موقع خودم نیستم...!!

نوشته شده در دو شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 19:26 توسط باران| |

ليلي زير درخت انار نشست

درخت انار عاشق شد،

گل داد سرخ سرخ.

گلها انار شد،

داغ داغ،

هر اناري هزارتا دانه داشت.

دانه ها عاشق بودند،

آن ها توي انار جا نمي شدند.

انار کوچک بود.

دانه ها ترکيدند.

انار ترک برداشت.

خون انار روي دست ليلي چکيد.

ليلي انار ترک خورده را از شاخه چيد.

مجنون به ليلي اش رسيد.

و خدا گفت:راز رسيدن فقط همين بود.

کافيست انار دلت ترک بخورد.

نوشته شده در دو شنبه 23 دی 1392برچسب:,ساعت 18:38 توسط باران| |

رفته بود آن شب ماهيگير

تا بگيرد از آب

آنچه پيوندي داشت با خيالي در خواب.

گريه مانده بر ساحل

قايقي ريخته شب

بر سر او پيکرش را

ز رهي نا روشن برده در تلخي ادراک فرو.

هيچ کس نيست که آيد از راه

و به آب افکندش.

نوشته شده در دو شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 19:26 توسط باران| |

آدمـهايِ تمام شده را ديگر از نو شروع نکن

نـه آنها مثل قبل خواهند بود...

نه تـو...

نه حتي رابـطه تان...

نوشته شده در دو شنبه 21 دی 1392برچسب:,ساعت 19:26 توسط باران| |


Power By: LoxBlog.Com