اشک اسمان

هرکی خوابه خوش به حالش ما به بیداری دچاریم...

عشق، تصمیم قشنگی ست،

بیا عاشق شو

نه اگر قلب تو سنگی ست،

بیا عاشق شو

 آسمان زیر پروبال نگاهت آبی ست

شوق پرواز تو رنگی ست،

بیا عاشق شو

 ناگهان حادثه ی عشق،خطر كن،

بشتاب خوب من، این چه درنگی ست،

بیا عاشق شو

 با دل موش، محال است كه عاشق گردی

عشق، تصمیم پلنگی ست،

بیا عاشق شو

  تیز هوشان جهان، برسر كار عشقند

عشق، رندی است، زرنگی ست،بیا عاشق شو

 كاش در محضر دل بودی و میدیدی تو

بر سر عشق، چه جنگی ست!

بیا عاشق شو

« مصلحت نیست كه از پرده برون افتد راز»

صورت آینه زنگی ست،

بیا عاشق شو

 می رسی با قدم عشق به منزل، آری...

عشق، رهوار خدنگی ست،

بیا عاشق شو

  باز گفتی تو كه فردا!!!

به خدا فردا نیست

زندگی، فرصت تنگی ست،

بیا عاشق شو

 كار خیر است

، تأمل به خدا جایز نیست!

عشق، تصمیم قشنگی ست،

بیا عاشق شو

نوشته شده در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:14 توسط باران| |

عاشق                            عاشق تر

نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@

امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه

فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای

سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون

نمی باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته

بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از

رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،،من گفتم  یارم گفت

گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم که تو می دونی،سرخاک

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

از دل

نوشته شده در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:56 توسط باران| |

ع

ش

ق

ر

ا

ن

ه

ب

ا

ی

د

ن

و

ش

ت

ن

ه

ب

ا

ی

د

گ

ف

ت

عشق را باید اثبات کرد...

نوشته شده در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,ساعت 9:33 توسط باران| |

من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟

اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت

پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟

بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست

چه کسی تنهانیست؟

همه از هم دورند همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد

من که در تردیدم تو چطور؟

نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت

گفته بود آن شاعر :

هر که خود تربیت خود نکند حیوان است

آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت

من به آمار،

به این جمــــــــــــــــــــــــــــع

و به این سطح

که گویند پر از آدمهاست مشکوکم

نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت

من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

من که می گویم نیست

گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست

یا که رنجور و غریــــــــــــــــب خسته ومانده ودر مانده براه

پای در بند و اســـــــــــــــــــیر سرنگون مانده به چــــــــــاه

خسته وچشــــــــــــم به راه تا که یک آدم از آنچا برسد

همه آن جا هستــــــــــند

هیچکس آن جا نیست

وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی همه آن جا هستـــــــــــــــند

هیج کس آنجا نیســـــــت

هیچکس با او نیســـــــــت

هیچکس

هیچکـــــــــــــس

من به آمار زمین مشکوکم

من به آمار زمین مشکوکم

چه عجب چیزی گفت

چه شکر حرفی زد

گفت:من تنهایم

هیچکس اینجا نیست

گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

بر لب کلبه ی محصور وجود من در این خلوت خاموش سکوت

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

اگر از هجر تو آهی نکشم

اندر این تنهایی به خدا می شکنم

به خدا می شکنم

من به آمار زمین شک دارم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟؟؟

نوشته شده در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,ساعت 9:16 توسط باران| |

يک شبي با ياد تو بدرود خواهم گفت و رفت

خاطراتت را به جوي آب خواهم گفت و رفت

در فراق شعرهايم يک شبي خواهم نشست

آخرين اشعارم را بر تو خواهم گفت و رفت

با خيالت بر ديار قصه ها رفتم ولي

قبل رفتن قصه ام را با تو خواهم گفت و رفت

من نتوانستم بگويم عاشق چشمان پرمهر توام

يک شبي در خواب تو اين جمله خواهم گفت و رفت

شعله هاي عشق من هر دم زبانه ميکشد از هجر تو

بر دل ديوانه ام خاموش خواهم گفت و رفت

نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:42 توسط باران| |

ببار ای باران ،

ببار که غم از دلم رفتنی نیست،

اشکهای روی گونه ام دیدنی نیست.

ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست،

آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست.

ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست ،

غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست

.ببار که دلم گرفته است ،

چشمهایم از اشک ریختن خسته است.

ببار ای باران ،

که سکوت این لحظه ها با صدای تو و صدای گریه هایم شکسته شود،

دلم از غصه ها خالی شود

و لحظه هایم مثل همیشه بارانی شود.

ببار ای باران ،

آمدن تو مرا آرام میکند ،

قطره های تو مرا از چشمان غریبه ها پنهان میکند.

چه آمد بر سرم که اینگونه پریشانم ،

باور ندارم که اینگونه تنهایم .

چه آمد بر سرم که اینک آرزوی کسی را دارم که با من قدم بزند

در زیر قطره های باران،

درد دل کند با من در این حال و هوای دلگیر آسمان.

ببار ای باران که غم از دلم رفتنی نیست ،

هوای سرد قلبم گرم شدنی نیست.

راهم را گم کرده ام در کوچه پس کوچه های شهر

در این شب بارانی ،

کجا بروم،

من که سرپناهی را جز تو ندارم ای باران ،

در آغوش چه کسی آرام بگیرم من که هیچکس جز خدا را ندارم ای آسمان.

ببار ای باران ،

این آرامش ناخواسته ام را در زیر قطره های باوفایت از من نگیر ،

بی وفا نباش ،

ای باران با وفا تنها همین شب هوای مرا داشته باش .

همین شب..

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:20 توسط باران| |

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری؟؟

خدا جون میگن تو خوبی ، مثل مادرا می مونی

اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟؟

خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟؟

من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن

میدونم مقصرم من که عشقم گذاشته رفته

خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته

خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت

ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه ی یه ساعت

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟؟؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری؟؟

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 9:24 توسط باران| |

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست...

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست...

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد...

کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست...

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید...

هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست...

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند...

دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست...

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد...

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست...

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد...

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …

.................................

نوشته شده در شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 7:0 توسط باران| |

ازاین تکرارساعتهـ ـا

ازاین بیهوده بودنهـ ـا

ازاین بی تاب ماندنهـ ـا

ازاین تردیدـهـ ـا

نیرنگهـ ـا ...

شکهـ ـا

خیانتهـ ـا

ازاین رنگین کمان سرد آدمهـ ـا

وازاین مرگ باورها ورویاهـ ـا

پریشانمـــ

دلـ ـم پروازمیخواهد...

 

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:35 توسط باران| |

تو مرا

آنقدر آزردی ..

که خودم کوچ کنم از شهرت ..

بکنم دل ز دل چون سنگت ..

 تو خیالت راحت ..

می روم از قلبت ..

می شوم دورترین خاطره در شب هایت

تو به من می خندی ..

و به خود می گویی:

باز می آید و می سوزد از این عشق

ولی ..

بر نمی گردم نه!

می روم آنجایی

که دلی بهر دلی تب دارد ..

عشق زیباست و حرمت دارد ..

تو بمان ..

دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است ..

سخت بیمار شده است ..

تو بمان در شهرت!

 

 

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:20 توسط باران| |


Power By: LoxBlog.Com